معنی بزرگ و ستبر

حل جدول

ستبر و بزرگ

تناور

یغور

تنومند، ثخن، زفت، ضخیم، قطور، فربه، کلفت، گنده، دفزک


بزرگ و ستبر

تناور، تنومند


ستبر و بزرگ جثه

جسیم


ستبر و محکم

بزرگ، سفت، تنومند، ضخیم


ستبر

کلان

تناور

لغت نامه دهخدا

ستبر

ستبر. [س ِ ت َ] (ص) استبر. اوستا «ستوره » (ستبهره، ستمبهره) (محکم)، پهلوی «ستپر» و «ستور»، هندی باستان: ریشه ٔ «ستبه » (تعیین کردن، تکیه دادن)، قیاس کنید با استی «ست، اود» (قوی). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). گنده و لک و پک و غلیظ. سطبر با طای حطی، معرب آن است. (برهان). گنده و غلیظ. (آنندراج). پارچه ٔ گنده را گویند و استبره و ستبر پارسی و سطبر معرب آن است. (آنندراج). غلیظ. (دهار). گنده و غلیظ. و سطبر معرب آن است. (غیاث):
که رانش چو ران هیونان ستبر
دل شیر و نیروی ببر و هژبر.
فردوسی.
ستبر است بازوت چون ران شیر
بر و یال چون اژدهای دلیر.
فردوسی.
گنگی پلید بینی و گنگی پلید پا
محکم ستبر ساقی زین کرده ساعدی.
عسجدی.
کمانی چو خفته ستون ستبر
زهش چون کمندی ز چرم هزبر.
اسدی.
شیر گردن ستبر از آن دارد
که رسولی بخرس نگذارد.
سنایی.
- ستبراندام، درشت هیکل. آنکه اندام ستبر دارد.
- ستبربازو، که بازوی ضخیم و کلفت دارد.
- ستبرباف، بافنده ٔ ثوب و جامه ٔ ضخیم و سطبر.
- ستبرپوست، پوست کلفت.
- ستبرران، آنکه ران ضخیم و کلفت دارد.
- ستبرساق،دارای ساق ضخیم و کلفت.
رجوع به سطبر شود.

فرهنگ عمید

ستبر

بزرگ، گنده، فربه،
سفت و سخت، غلیظ،
کلفت، ضخیم،

فرهنگ معین

ستبر

بزرگ، گنده، سفت، محکم، فربه، چاق، ضخیم، کلفت. [خوانش: (س تَ) [په.] (ص.)]

فرهنگ فارسی هوشیار

ستبر

ضخیم و کلفت و گنده و غلیظ

مترادف و متضاد زبان فارسی

ستبر

تناور، تنومند، ثخن، دفزک، زفت، ضخیم، استبر، قطور، فربه، کلفت، گنده، ناهموار،
(متضاد) نازک، سفت، سخت، غلیظ

فارسی به عربی

ستبر

بیرت ستاوت، سمیک، ضخم الجسم، قوی، کبیر، متین، مجموع اجمالی

فارسی به آلمانی

ستبر

Gross, Groß

معادل ابجد

بزرگ و ستبر

897

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری